کافی است که به تعریف اعتیاد و احتیاج دقیقتر توجه کنیم. انسان زمانی به چیزی معتاد میشود و زمانی به چیزی دیگر محتاج. اعتیاد و احتیاج با هم خیلی فرق دارند. انسان وقتی معتاد تلقی میشود که بدنش به مادهای که مصرف میکند احتیاج نداشته باشد؛ مانند سیگار، هروئین، الکل و داروهای غیرضروری. خود فرد آنها را مصرف میکند و رفته رفته به آن معتاد میشود و به هر قیمتی آن را تهیه میکند.
در صورت مصرف این نوع مواد، در مکانیزم طبیعی بدن انسان نوسان و عدم تعادل به وجود میآید. به این دلیل که بدن برای ادامهی عملکرد طبیعیاش، به آن ماده نیازمند میشود؛ این نیاز کاذبی که فرد مبتلا، به دست خودش برای بدنش به وجود آورده، اعتیاد نامیده میشود. یعنی سراغ مادهای میرود که به آن احتیاج نداشته و خودش، آن را به بدنش تحمیل کرده است.
اما داروی فشار خون یا داروی ضد افسردگی یا هر داروی شفابخش، چنین وضعی ندارند. این داروها بر خلاف مواد اعتیادآور عمل میکنند. یعنی که، اشکالی در کارکرد بدن به وجود آمده که با کمک این داروها برطرف میشود. مثلاً آنتی بیوتیکها بیماری عفونی را درمان میکنند و عوامل عفونت را از بدن دور یا نابود میکنند. بعضی اوقات، از آنتی بیوتیکها هم کاری برنمیآید. در مورد افسردگی و اضطراب هم دقیقاً همینگونه است. بعضی اوقات داروها برای درمان بیماریهای روانی هم کاملاً جواب نمیدهند.
از سوی دیگر، گاهی اگر دارو را کم کنیم، فشار بالا میرود و اگر دارو را قطع کنیم، افسردگی عود میکند. چنانچه دارو را بیموقع کم کنیم، افسردگی تا حدودی دوباره خود را نشان میدهد. گاهی ضرورت دارد بیمار برای تداوم تندرستی و سلامتش، دارویی را تا آخر عمر مصرف کند. این را میگوییم احتیاج. اگر به مفهوم اعتیاد و احتیاج و تفاوت بین آنها توجه کنیم، دیگر نمیگوییم کسی به دارو معتاد شده است. فرض کنیم کسی با تشخیص خودش رفته قرص والیوم خریده و هر شب میخورد و میخوابد.
حالا اگر چنین فردی به مرحلهای برسد که اگر شبی، ده، پانزده یا بیست عدد والیوم نخورد خوابش نمیبرد، این دیگر اعتیاد محسوب میشود. اما اگر پزشک متخصص، با توجه به نیاز بدن و نوع مشکل بیمار، قرص والیوم تجویز کرده باشد، این دیگر اعتیاد نیست. بلکه به تشخیص پزشک، این نیاز بدن بیمار برای رسیدن به یک تعادل نسبی است.
منبع: کتاب شناخت بیماریهای روانی